مـــــــــــــــرد


خواهر کوچکم از من پرسید:پنج وارونه چه معنا دارد؟ ...
من به او خندیدم,
گفت: روی دیوارو درختان دیدم,
بازهم خندیدم
گفت: دیروز خودم دیدم که مهران پسر همسایه
پنج وارونه به مینو می داد.
آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید,
بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم:
بعد ها وقتی سقف کوتاه دلت لرزید
بی گمان می فهمی پنج وارونه چه معنا دارد...؟
اصلا می دانید فلسفه ی وجودی ِ سرماخوردگی به همین است
اینکه صدایت بگیرد و کسی پشت گوشی بپرسد: رفتی دکتر؟
اصلا
عطسه و سرفه برای این است که صدایش به گوش کسی برسد.
بلند شود یک چای لیمو برایت دم بکند ... کمی نگران حالت بشود.
کسی باید بیاید بر بالین سرت دستانش را روی پیشانی ات بگذارد
با گرما و عطوفت دستانش دلت را گرم کند تب بدنت را داغ تر از قبل کند
کسی باید بیاید بوسه ای نثار گونه سرخ ات کندبه چشمان ورم کرده ات خیره شود
دستانت را در دستانش بگیرد، با نبض
دستانت قلبش تندتر بزند
گلو درد را بر این منظور نازل کرده اند که ببینی در آن وضعیت ناگوار
چقدر حاضر است روی سلامتی اش خطر کند و بوسه ای نثارت بکند.
سرفه را برای عشق اختراع کرده اند. پنی سیلین بهانه است!
هر آن دیدید از دو نفره ها فقط یک نفرشان سرما خورده است می توانید
به عشق شک کنید. سرما را تنها باید دو نفره خورد!
تو را به جاي همه کساني که نشناخته ام دوست مي دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
براي برفي که آب مي شود دوست مي دارم
تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم
تو را به جاي همه کساني که دوست نداشته ام دوست مي دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست مي دارم
براي اشکي که خشک شد و هيچ وقت نريخت
لبخندي که محو شد و هيچ گاه نشکفت دوست مي دارم
تو را به خاطر خاطره ها دوست مي دارم
براي پشت کردن به آرزوهاي محال
به خاطر نابودي توهم و خيال دوست مي دارم
تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم
تو را به خاطربوي لاله هاي وحشي
به خاطر گونه ي زرين آفتاب گردان
براي بنفشیِ بنفشه ها دوست مي دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست مي دارم
تو را به جاي همه کساني که نديده ام دوست مي دارم
تورا براي لبخند تلخ لحظه ها
پرواز شيرين خاطره ها دوست مي دارم
تورا به اندازه ي همه ي کساني که نخواهم ديد دوست مي دارم
اندازه قطرات باران ، اندازه ي ستاره هاي آسمان دوست مي دارم
تو را به اندازه خودت ، اندازه آن قلب پاکت دوست مي دارم
تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم
تو را به جاي همه ي کساني که نمي شناخته ام ... دوست مي دارم
تو را به جاي همه ي روزگاراني که نمي زيسته ام ... دوست مي دارم
براي خاطر عطر نان گرم و برفي که آب مي شود و براي نخستين گناه
تو را به خاطر دوست داشتن ... دوست مي دارم
تو را به جاي تمام کساني که دوست نمي دارم ...
دوست مي دارم ...
وقتی می آیی
وقتی می آیی را نمی توانم توصیف کنم
وقتی می آیی
دیگر حرفی برای گفتن ندارم
یعنی احساسم در گفتن نمی گنجد
وقتی نگاهت نمیکنم یعنی گرفتار توام
بمان
فقط همین
این التماس من به خیال توست
مــــــــــــــــن
منی که دیگر نه از آمدن کسی ذوق زده می شوم
نه کسی را از دست دهم
حوصله دارم نازش را بکشم
من آدم بی احساسی نیستم
بی معرفت نیستم
من به خیال تو التماس ماندن میکنم
****************************************
بی تو من با بدنِ لختِ خیابان چه کنم؟
با غمانگیزترین حالتِ طهران چه کنم؟

پوپکم !
پوپک شیرین سخنم !
این همه فارغ از این شاخه به آن شاخه مپر،
این همه قصه شوم از کس و ناکس مشنو ،
غافل از دام هوس…
این همه در بر هر ناکس و هر کس منشین .
پوپکم پوپک شیرین سخنم !
تویی آن شبنم لغزنده گلبرگ امید…
من از آن دارم بیم…
کاین لجن زار تو را پوپکم آلوده کند…
اندرین دشت مخوف…
که تو آزادی اش ای پوپک من می خوانی
زیر هر بوته ی گل…
لب هر جویه ی آب…
پشت آن کهنه فسونگر دیوار…
که کمین کرده تو را زیر درختان کهن…
پوپکم! دامی هست…
گرگ خونخواره ی بدکاره ی بدنامی هست.
سال ها پیش دل من که به عشق ایمان داشت…
تا که آن نغمه جان بخش تو از دور شنید…
اندر این مزرع آفت زده شوم حیات…
شاخ امیدی کاشت.
چشم بر راه تو بودم که تو کی می آیی.
بر سر شاخه ی سر سبز امید دل من…
که تو کی می خوانی.
پوپکم یادت هست ؟
در دل آن شب افسانه ی مهتابی…
که بر آن شاخه پریدی…
لحظه ای چند نشستی…
نغمه ای چند سرودی…
گفتم این دشت سیه خوابگه غولان است…
همه رنگ است و ریا…
همه افسون و فریب .
صید هم چون تویی ای پوپک خوش پروازم…
مرغ خوشخوان و خوش آوازم…
به خدا آسان است.
این همه برق که روشنگر این صحرا است…
پرتو مهری نیست…
نور امیدی نیست…
آتشین برق نگاهی ز کمینگاهی هست…!
همه گرگ و همه دیو…
در کمین تو و زیبایی تو…
پاکی و سادگی و خوبی و رعنایی تو .
مرو ای مرغک زیبا که به هر رهگذری…
همه دیو اند کمین کرده نبینند تو را…
دور از دست وفا ،پنهان از دیده ی عشق…
نفریب اند تو را .
_____علی شریعتی__________
خبر به دورترین نقطهی جهان برسد
نخواست او به من خسته ـ بیگمان ـ برسد
شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو بوده، به دیگران برسد
چه میکنی؟ اگر او را که خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد…
رها کنی، برود، از دلت جدا باشد
به آنکه دوستتَرَش داشته، به آن برسد
رها کنی، بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطهی جهان برسد
گلایهای نکنی، بغض خویش را بخوری
که هقهق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که… نه!
نفرین نمیکنم، نکند
به او، که عاشق او بودهام، زیان برسد....
خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد...
نگرانت که می شوم اول کمی احساسم را کنترل می کنم.
حرف می زنم، می خندم، درس می خوانم، کار روزمره انجام می دهم ..
در خانه وانمود میکنم اتفاقی نیفتاده...
و هر از چندی به تغییرات موبایلم نگاه می کنم .
کمی که می گذرد پایم راروی زمین آرام می زنم،
از همین حرکات عصبی ..
می روم، می آیم، لبخندم خشک می شود، چشمهایم تر می شود،
درس می خوانم، کتاب را می بندم، موبایل را نگاه می کنم، کتاب را باز می کنم..
صبر می کنم .
صبر میکنم.
نگاهم به تیک تیک ساعت دوخته میشود...
انگار ثانیه ها هم انتقام خود را از من میخواهند بگیرند...
باز هم که خبری نمی شود شروع می کنم به لرزیدن، شروع می کنم به غمگین شدن .
دلم می شکند ..
گو نه هایم خیس میشود...
به تو مشکوک می شوم، از شک هایم خجالت می کشم دوباره به خودم حق می دهم .
احساس تنهایی میکنم و همین حس در وجودم فریاد میزند که تو تنها نیستی...
دوباره از خودم متنفر می شوم، اشک می ریزم، دستم را مشت می کنم، فشارش می دهم !
موبایل را بر عکس می کنم . هر 5دقیقه یک بارنگاهش می کنم، فحش می دهمش .
به ملت زنگ می زنم می گویم به خودم شاید آنتن نمی دهد که ..
![]()

زن :اسمش هر چی کــــه هست .تلویزیون گفته به همه مــدارس بخشــــنامه شده که مدارس دولتی
هیچگونه وجهی نمیتونن دریافــــت کنن.
مدیر:خب برو اسمه بچه ات رو تو تلــویزیون بنویس.اینــهمه هم وقت منو نگیر..
زن: اقــای مدیر من دو تا بچه یتیم دارم اخه از کجا بیارم...
مدیر: خانوم محــترم
وقتی وارد اینجا شدی نوشــته بود یتیم خونه یا مدرسه !!!
اقای مستخدم این خانوم رو به بیرون راهنمایی کنید
زن با چشمهایی پر از اشک منتظر اتوبوس واحــــد بــــود..
اتومبیل مــــدل بالایی ترمــــز کرد
و زن ســــوار شد...
روزنامه ایی که روی صــــندلی جا مانده بود را برداشت و بهش خــــیره شد..
تیتر درشت بالای صفحه نوشته بود
با 200000 زن خیابانی چه کار میکنید...
زن با خود کاری که از کیفش در اورده بود عدد را تصحیح کرد..
با 200001 زن خیابانی چــــه کــــار میکنید...
شکست اصولگرایی واجب بود؛ واجب تر از نان شب! جریان اصولگرایی باید این نکته را درک کند که نمیتواند ناکارآمد بود و انتظار داشته باشد، مردم باز هم فوج فوج به سمت آنان حرکت کنند.
جریان اصولگرایی باید درک کند که باید مسئولیت پذیر باشد و پاسخگو. نمیتواند تمام قد به حمایت از یک کاندیدای ریاست جمهوری برخاسته و در نیمه کار از او اعلام برائت کرد.
جریان اصولگرایی باید بداند که نمایندگان مجلس اصولگرایی در انتخابات اخیر، صد و چهل تن از آنان از قالیباف حمایت کرده بود و صد و شصت تن از آنان از ولایتی و نزدیک همین تعداد هم از جلیلی در حالی که تعداد نمایندگان مجلس فعلی کمتر از 290 نفر است، اما حدود پانصد امضا از این مجلس برای حمایت از کاندیداهای ریاست جمهوری جمع میشود!
جریان اصولگرایی باید درک کند که فقط در مونولوگ است که میتواند فرمایشهای خود را برای مردم بخواند و دیکته کند و در یک دیالوگ و گفتوگوی دو نفره همیشه کم میآورد و قافیه بازی را میبازد و مردم هم خوب میبینند که عیار هر کس به چه میزان است!
رسانههای اصولگرایی و در رأسشان صدا و سیما، باید بدانند دوران انحصار رسانه ای پایان یافته و نمیتوان با نادیده گرفتن بخشی از مردم یا کاندیدای آنان، آنان را به شکست رساند.
جریان اصولگرایی باید شکست میخورد تا نسیم تغییر در این کشور به وزیدن بگیرد که تداوم اصولگرایی و آن همه ناکامی و مسئولیت ناپذیری روح و روان مردم را آزرده کرده بود؛ مردمی که بخشی از آنان کاملا از جریان اداره کشور خارج شده بودند!
مردم ایران به جریان اصولگرایی نه گفتند، چرا که از روند اداره کشور ناراحت بوده و از آن نحوه اداره کشور آسیبها دیده بودند. مردم به جریان اصولگرایی نه گفتند، نه به آنان بفهمانند اصلح بودن یک کاندیدا را مردمند که تعیین میکنند و این مردم از یک رئیس جمهور اداره کشور را میخواهند؛ ادارهای خوب که تأثیر آن را در زندگیشان ببینند و لمس کنند.مردم نه به دنبال اصلحی هستند که در داخل و خارج شعار دهند و نه دنبال اصلحی هستند که هر روز زندگی آنان را دچار تغییرات منفی بنیادین کند.
مردم به جریان اصولگرایی نه گفتند، چرا که به دنبال زندگی و سلامی دوباره به زندگی بودند. جریان اصولگرایی باید بداند که مردم بیش از هر چیز دیگری طالب زندگی خوبند!اینکه کاندیدای پیروز انتخابات تا چه اندازه به فکر زندگی مردم خواهد بود، قابل پیش بینی نیست.
منبع : بیتوته
ولادت حضرت علی تنها روز پدر نیست ....
من برای تو هر روز جشن میگیرم ...
بدون حضورت ...
من و خاطره هایت
من و یادت...
من و فکرت ...
من و لبخندت ...
من و تنهایی هایم ...
من و احساسی که فقط با تو تعمیم میدهم
من و من ..
من و من هر روز درون خودم ما میشویم ...
یادت را گرامی میداریم
روزت مبارک
دلیل بودنم
---------------------------------- دست نوشته فرناز
ممکن است بتوانم شاهزاده ام را پیدا کنم ... اما پدرم همیشه پادشاه است
به کجا چنین شتابان؟!
یک وقت هایی فکر میکنم مرد بودن چقدر می تواند غمگین باشد. هیچ کس از دنیای مردانه نمی گوید. هیچ کس از حقوق مردان دفاع نمیکند. هیچ انجمنی با پسوند «... مردان» خاص نمیشود. مرد ها نمادی مثل رنگ صورتی ندارند. این روزها همه یک بلند گو دست گرفته اند و از حقوق و درد ها و دنیای زنان می گویند. در حالی که حق و درد و دنیای هر زنی یکی از همین مرد ها است. یکی از همین مرد هایی که دوستمان دارند. وقتی میخواهند حرف خاصی بزنند هول می شوند. حتی همان مرد هایی که دوستمان داشتند ولی رفتند...
یکی از همین مرد های همیشه خسته. از همین هایی که از 18 سالگی دویدن را شروع میکنند. و مدام باید عقب باشند. مدام باید حرص رسیدن به چیزی را بخورند. سربازی، کار، در آمد، تحصیل... همه از مرد ها همه توقعی دارند. باید تحصیل کرده باشند. پولدار، خوشتیپ، قد بلند، خوش اخلاق، قوی... و خدا نکند یکی از اینها نباشند...
ما هم برای خودمان خوشیم! مثلن از مردی که صبح تا شب دارد برای در آمد بیشتر برای فراهم کردن یک زندگی خوب برای ما که عشقشان باشیم به قولی سگ دو می زند، توقع داریم که شبش بیاید زیر پنجره مان ویالون بزند و از مردی که زیر پنجره مان ویالون می زند توقع داریم که عضو ارشد هیات مدیره ی شرکت واردات رادیاتور باشد. توقع داریم همزمان دوستمان داشته باشند، زندگی مان را تامین کنند، صبور باشند و دلداریمان بدهند، خوب کار کنند و همیشه بوی خوب بدهند و زود به زود سلمانی بروند و غذاهای بد مزه مارا با اشتیاق بخورند و با ما مهمانی هایی که دوست داریم بیایند و هر کسی را که ما دوست داریم دوست داشته باشند و دوست های دوران مجردیشان را فراموش کنند و نان استاپ توی جمع قربان صدقه مان بروند و هیچ زن زیباتری را اصلن نبینند و حتی یک نخ هم سیگار نکشند!
مرد ها دنیای غمگین صبورانه ای دارند. بیایید قبول کنیم. مرد ها صبرشان از ما بیشتر است. وقت هایی که داد میزنند وقت هایی هم که توی خیابان دست به یقه می شوند وقت هایی که چکشان پاس نمیشود وقت هایی که جواب اس ام اس شب به خیر را نمیدهند وقت هایی که عرق کرده اند وقت هایی که کفششان کثیف است تمام این وقت ها خسته اند و کمی غمگین. و ما موجودات کوچک شگفت انگیز غرغروی بی طاقت را دوست دارند. دوستمان دارند و ما همیشه فکر میکنیم که نکند من را برای خودم نمیخواهد برای زیبایی ام میخواهد، نکند من را برای شب هایش میخواهد؟ نکند من را برای چال روی لپم میخواهد؟ در حالی که دوستمان دارند؛ ساده و منطقی... مرد ها همه دنیایشان همین طوری است. ساده و منطقی... درست بر عکس دنیای ما.
بیایید بس کنیم. بیایید میکرفون ها و تابلو های اعتراضیمان را کنار بگذاریم. من فکر میکنم مرد ها، واقعن مرد ها، انقدر ها که داریم نشان میدهیم بد نیستند. مرد ها احتمالن دلشان زنی میخواهد که کنارش آرامش داشته باشند. فقط همین. کمی آرامش در ازای همه فشار ها و استرس هایی که برای خوشبخت کردن ما تحمل میکنند. کمی آرامش در ازای قصر رویایی که ما طلب میکنیم... بر خلاف زندگی پر دغدغه ای که دارند، تعریف مرد ها از خوشبختی خیلی ساده است.
نویسنده : الهام کاظمی
بگو آن یار قدیم ، که در آن ملک رفیع ، ز وجود خود در او تافته ای...
کنون روی زمین ، خسته و بی کس و تنهاست خدا...
چشم بر در که بیایی ، تا که شاید شود زین خاک جدا...
و خداوند اینجاست...در کنار منو تو...من سکوتم حرف است
حرفهایم حرف استکاش و صد کاش نمیترسیدی
این روزها اول ِ راه ، همه همراهند....
باید به دنبال ِ همراه ِ "آخر" گشت ...